من امشب هفت شهر ارزو هایم چراغان است
من امشب هفت شهر ارزو هایم چراغان است
زمین و اسمانم نور باران است
کبوتر های رنگین بال خواهشا
بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند.
صفای معبد هستی تماشاییست.
زهر سو نوشخند اختران در چهل چراغ ماه میریزد
جهان در خواب
تنها من در این معبد در این محراب
دلم می خواست : بنداز پای و جانم باز میکرد ند
که من تاروی بام ابرها پرواز میکردم
از انجا با کمند کهکشان تا استان عرش میرفتم
در ان درگاه درد خویش را فریاد میکردم
که کاخ صد ستون کبریا لرزد
مگر یک شب از این شب های بی فرجام
زیک فریاد بی هنگام
بروی پرنیان اسمان ها- خواب در چشم خدا لرزد!